چون سنگها صدای مرا گوش میکنی
سنگی و ناشنیده فراموش میکنی
رگبار نو بهاری و خواب دریچه را
از ضربه های وسوسه مغشوش میکنی
دست مرا که ساقه ی سبز نوازش است
با برگهای مرده هم آغوش میکنی
گمراه تر از روح شرابی و دیده را
در شعله مینشانی و خاموش میکنی
ای ماهی طلائی مرداب خون من
خوش باد مستیت،که مرا نوش میکنی
تو دره ی بنفش غروبی که روز را
به سینه میفشاری و خاموش میکنی
در سایه ها فروغ تو بنشست و رنگ باخت
او را به سایه از چه سیه پوش میکنی
نظرات شما عزیزان:
aali budپاسخ:ممنون از بازدیدتون آجی ساحره شما لطف دارید بام سر بزنید
نوشته شده در پنج شنبه 30 شهريور 1391 ساعت 3:7 نويسنده اروم بلاغی